شبه قاره هند با ورود استعمار به آن، شاهد تلاش علمای مسلمان در تجدید فکر دینی بود. در این راه مدارسی تحت عنوان دیوبندیه تأسیس گردید که فکر سلفی را ترویج می کردند و به حدیث اهتمام می ورزیدند. در مقابل، افکار تجدد گرایانه سرسیداحمد خان و افکار صوفیانه بریلویه ظهور یافت. این مقاله در پی بررسی افکار و گرایشهای فکری مسلمانان هند بعد از دوره استعمار است. علل پیدایش، بزرگان و عقاید دیوبندیه و بریلویه در این مقاله بررسی شده است.
شبه قاره هند یکی از پنج تمدن کهن دنیا و وارث فرهنگی پرشکوه و متنوع است. هند با مساحتی بالغ بر سه میلیون و سیصد هزار کیلومتر مربع، هفتمین کشور پهناور جهان است. ارتفاعات هیمالیا با وادی حاصلخیز کشمیر، جلگه های سند و گنگ پهناور و جنگلهای استوایی هند با جمعیتی حدود یک میلیارد نفر و تنوع زبانی بسیار که قانون اساسی هیجده زبان را به رسمیت شناخته، هویت خاصی به این کشور داده است.
مسلمانان هند
نخستین مسلمانان فاتح شمال غربی هند غزنویان بودند که هفده بار به شبه قاره هند حمله کردند. البته ساکنان شمال شرقی شبه قاره در همان قرن اول با اسلام آشنا شده بودند. مسعود غزنوی از فقه حنفی حمایت می کرد و به ابو محمد نصاحی دستور داد که در تأیید مکتب حنفی کتابی بنویسد. بنابراین، فقه حنفی در قرن پنجم و ششم در بین مسلمانان شبه قاره گسترش یافت و در دوره حکومت سلسله تغلق (721 ـ 815 ق) مجموعه قوانین اداری آنها بر اساس فقه حنفی تنظیم گردید. مسلمانان یک پنجم جمعیت شبه قاره هند را تشکیل می دادند و اکثر آنان در سند و پنجاب غربی می زیستند. تشکیل پاکستان و استقلال پاکستان و بنگلادش به عنوان دو کشور مسلمان، مسلمانان هند را در اقلیت بیشتری قرار داد.
مغولان که ترکانی سنی و حنفی مذهب از آسیای مرکزی بودند، به رشد مکتب حنفی در شبه قاره اهتمام ورزیدند و آیین رسمی مسلمین هند گشت. در زمان اورنگ زیب (1069 ـ 1118 ق) مجموعه های بزرگ فقه حنفی با نامهای فتاوی عالمگیری و فتاوی هندیه به دست 25 تن از علما نوشته شد. بنابراین، در طول تاریخ اکثریت مسلمانان هند را سنیان حنفی مذهب تشکیل می دادند. همزمان با ورود فقه حنفی به هند تصوف نیز به هند وارد شد. صوفیه در هند رسالت خود را سعادت معنوی مردم می دانست و صوفیان می پنداشتند حکومت معنوی جامعه به آنها تفویض شده است. صوفیان در خانقاهها، جماعت خانه ها و زاویه ها زندگی می کردند. زندگی خانقاهی گرد شیخ و عبادات مرسوم و ریاضتهای عارفانه که از جانب وی مقرر می شد، دور می زد. دو نشان عمده پیوستن به یک فرقه تصوف، پوشیدن خرقه و تراشیدن موی سر بود. شیخ خرقه، سجاده، نعلین، تسبیح و عصای خود را به جانشین اصلیش یعنی خلیفه خود می داد.
دو سلسله عمده صوفیه در زمان سلاطین دوره دهلی (1206 ـ 1526 م) چشتیه و سهروردیه بودند. این دو سلسله طی قرون هشت ونه رو به انحطاط نهادند و دو سلسله دیگر یعنی نقشبندیه و قادریه در خلال عصر سلاطین مغولی اهمیت یافتند.
شیعیان شبه قاره از بزرگ ترین جوامع تشیع جهان اسلام اند و بنابر برخی آمار تعدادشان بیشتراز شیعیان ایران است، ولی این آمار دقیق نیست. درعین حال، شیعیان ده درصد ازکل جمعیت مسلمانان شبه قاره هند (هند ـ پاکستان ـ بنگلادش) را تشکیل می دهند. شیعیان در دوره گورکانیان دارای مناصب مهمی بودند. سادات بارهه و وزرای نواب اوده در دستگاه حکومت مغولان تأثیر بسیار گذاشتند و این مسئله باعث کینه توزی بین سنیان و شیعیان شد که در آثار کلامی شاه ولی الله دهلوی و پسرش عبدالعزیز به چشم می خورد. لکنهو و رامپور از شهرهای شیعه نشین مهم هند بوده است. اسماعیلیه ـ بهره ها و خوجه ها ـ درهند حضور طولانی داشته و دارند.
دیوبندیه
دیوبند[1]، شهری از توابع سهارنپور[2]، در نود مایلی شمال شرقی دهلی ازتوابع ایالت اوتارپرادش هند است[3] که به سبب تأسیس مدرسه ای در آن شهرت جهانی یافت. بریلی، شهری در شمال هند در ایالت اوتارپرادش و در شرق دهلی، زادگاه و مدفن احمدرضا خان بریلوی[4]، صاحب مکتب بریلویه است. لازم است گفته شود که این شهر را «بانس بریلی»[5] گویند تا با شهر «رای بریلی»[6]، بخشی از شهر الله آباد و زادگاه سید احمد بریلوی ـ سیداحمد عرفان یا سید احمد شهید یا احمد رای بریلوی یا سید احمد بارلی ـ اشتباه نگردد[7]. لذا سید احمد بریلوی، غیر از احمد رضاخان بریلوی است. برای شناخت دیوبندیه و بریلویه به عنوان دو مکتب فعال در شبه قاره هند، لازم است مقداری به عقب بازگردیم و نیم نگاهی به تحولات فکری سه قرن اخیر شبه قاره هند بیندازیم تا بتوانیم افکار و عقاید آنها را بهتر بشناسیم.
در طول تاریخ حضور مسلمانان در هند، بزرگان بسیاری ظهور کرده و به تجدید حیات فکری مسلمانان دست یازیده اند. تجدیدحیات فکری مسلمانان هند در قرن ده و یازده هجری به وسیله دو نفر صورت گرفته است که اثرات آن هنوز بر فرق موجود و مورد بحث نمایان است. یکی ازآنان شیخ احمد سرهندی (971 ـ 1034 ق)، معروف به مجدد الف ثانی،ـ با توجه به روایت «ان الله یبعث لهذه المة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها»ـ ، عارف، متکلم و مؤسس طریقه نقشبندیه زمان خویش بود. خواجه در اواخر عمر خویش، شیخ احمد را جانشین خود نمود. دوران حیات شیخ احمد با سلطنت اکبرشاه، مؤسس مذهب و طریقه «دین الهی» مصادف بود. دین الهی اکبر شاه که التقاطی از اسلام صوفی و آیین هندو بود، با مخالفت شیخ احمد روبه رو گردید[8]. شیخ احمد همچون صوفیان دیگر برای خود مقامات خاصی قائل بود وگاه خود را برتر از خلفای راشدین می دانست. وی با آرا و اعمال مخالف سنت همچون چله نشینی، ذکر با جهر، احترام به قبور، سجده تعظیمی به مرشد، بوسیدن پا، انا الحق گفتن، سماع و احوال وجد آمیز آن، مخالف بود. وی کسانی را که به رسم آن روز در مقابل شاهان سجده می کردند، شدیدا نکوهش می کرد. او وحدت وجود این عربی را به وحدت شهود تعبیر می نمود و قائل بود هنگامی که سالک به مقام شهود و فنا می رسد و ما سوی الله را نمی بیند، قائل به وحدت وجود می شود وحال آنکه این کشف، وحدت شهود سالک است نه وحدت وجود واقعی. او همچنین با تسامح ابن عربی درباره ادیان دیگر مخالف بود و مبنای ابن عربی را که همه ادیان جلوه گاه یک حقیقت اند، قبول نداشت و حقیقت را همان حقیقت شریعت معنا می نمود. وی مخالف شیعه بوده و کتابی با نام رساله ای بر رد روافض نوشته است.[9] شیخ احمد سرهندی به وسیله شاه ولی الله دهلوی بر دیوبندیه تأثیر بسیار نهاده است.
فرد دیگر، عبدالحق محدث دهلوی است. وی که نزدیک به صد سال (958 ـ1052 ق) عمر کرده است، در هند و حجاز درس خوانده و نزد شیخ عبدالوهاب متقی و احمد بن محمد مدنی تلمذ نموده است. او به عنوان متکلمی که به حدیث توجه داشت، با رویکرد صوفیان چشتیه به تجدید فکر مسلمانان هند دست یازید. وی تاکید فراوان می نمود که باید تربیت عارفانه تابع اصول شریعت باشد. عبدالحق نویسنده ای پرکار با 120 کتاب و بنابر نظر ندوی اولین کسی است که علم حدیث را در هند نشر و ترویج داد. یکی از نوشته های وی، کتاب اخبار الاخیار فی اسرار الابرار است که شرح حال 230 تن از مشایخ تصوف هند، از معین الدین چشتی[10] تا اواخر قرن دهم، است. کتاب دیگر وی، تلخیص فصل الخطاب خواجه محمد پارسا در احوال ائمه اثنا عشر است. بریلویان به نظرهای عبدالحق اهمیت می دهند.[11]
در قرن دوازدهم فردی ظهور کرد که مسلمانان هند وی را بزرگ ترین اندیشمند مسلمان اهل تسنن هند می دانند و آن فرد کسی جز شاه ولی الله دهلوی نبود؛[12] کسی که تأثیر شگرفی بر تمام جریانات فکری مسلمانان هند در سه قرن اخیر گذاشته است. وی در ابتدا نزد پدرش، عالم بزرگ و مؤسس مدرسه رحیمیه در دهلی، تلمذ نمود و طریقت نقشبندی را از پدر فراگرفت. دوران شاه ولی الله همزمان با گسترش سلطه نظامی ـ سیاسی کمپانی هند شرقی است. در چنین وضعیتی که انحطاط و زوال، جامعه و دولت مسلمانان هند را فرا گرفته بود، شاه ولی الله دهلوی جنبشی اصلاحی به راه انداخت و رهبری فکری و مذهبی مسلمانان را در دست گرفت. وی معاصر محمد بن عبدالوهاب مؤسس وهابیت بوده و همزمان با وی در مدینه تحصیل کرده است.
بعضی تصور کرده اند که جنبش وی و بالتبع جنبش سید احمد بارلی متأثر از جنبش وهابیت است، اما هیچ مدرکی دال بر اینکه آنان همدیگر را ملاقات کرده یا تحت تأثیر یکدیگر باشند، وجود ندارد، بلکه ادله ای طرف مقابل راتقویت می کند.این ادله عبار ت اند از:
1. آنان، هر دو، در حدود سالهای (1114 ـ1115ق) به دنیا آمده اند، ولی یکی حنبلی و دیگری حنفی و یکی در کلام از اصحاب حدیث و دیگری ماتریدی است.
2. شاه ولی الله در سال 1143 بعد ازفراگیری دروس و تدریس آنها در شهر خود، در 29 سالگی رهسپار حجاز شد و بیشتر از چهارده ماه در آنجا نماند. بنابراین، ملاقات وی با محمدبن عبدالوهاب بعید است.
3. دلیل دیگر این تأثیر ناپذیزی رامی توان در توجه شاه ولی الله به تصوف و رد شدید آن از سوی محمدبن عبدالوهاب دانست.
4. توجه به کلام و بازسازی آن توسط شاه ولی الله رویکردی متضاد با نگرش حنابله و محمدبن عبدالوهاب به علم کلام است.
گفتنی است تشابهاتی نیز در هر دو دیده می شود که می تواند معلول جوّ عمومی مکاتب علمی مدینه در آن زمان باشد. [13] شاه ولی الله به عنوان یک عالم نقشبندی حنفی به بعضی از اعمال صوفیان ایراد می گیرد. وی به وحدت مسلمانان اهل سنت می اندیشید و درفقه به تلفیق احکام مذاهب اربعه معتقد بود. وی همچون ابن تیمیه قائل به اجتهاد بود و توجه ویژه ای به حدیث داشت. روش او در فقه، مراجعه مستقیم به احادیث و عدم توجه به فتاوا و ادله فقها باعث پیدایش و رشد پیروان اهل حدیث در شبه قاره هند گردید. وی اختلافات مکتب وحدت وجود ابن عربی و مکتب وحدت شهودشیخ احمد سرهندی را جزئی می دانست.
از کتب وی می توان به کتاب الانصاف فی بیان سبب الاختلاف، رساله ای کوچک در بیان اسباب اختلاف فقهای قرون گذشته و صدر نخستین، اشاره کرد. وی در این کتاب کوشیده است که اسباب اختلاف مسلمانان اهل سنت را مسائل عادی روزمره نشان دهد. او اسباب اختلاف صحابه راشنیدن حدیث بیشتر توسط بعضی و نشنیدن آن احادیث توسط دیگران، حمل جمله ای بر استحباب یا وجوب، اختلاف در ضبط و... می داند.[14] مهم ترین کتاب وی حجة الله البالغة است که یک دوره فقه استدلالی با رویکردی عقلی است. وی در این کتاب با توجه بسیار به حدیث به شرح مسائل فقهی پرداخته و گاه مباحثی همچون اذکار و اخلاق را نیز طرح کرده و در اثبات عقل و نفس و قلب و مقامات آنها کوشیده و در انتها به مباحث «فتن» و«اشراط الساعة» نیز نیم نگاهی داشته است.[15]
شاه ولی الله در مسئله شرک و شفاعت همچون محمد بن عبدالوهاب، توسل به پیامبران و اولیاء الله را جایز نمی داند و به صورت مجتهدی تمام عیار، اجتهاد را در تمام ازمنه جایز می شمارد. وی قائل است در تمام مسائل مربوط به اعتقادات یا اعمال عبادی می توان از احکام هر یک از چهار مکتب اصلی فقهی (مالکی، حنفی، شافعی وحنبلی) تبعیت کرد و تقلید از یک مذهب لازم نیست. اوهمچون حدیث گرایان دیگر قائل به خلافت جهانی برای قریش بود. شاه ولی الله به وحدت مسلمانان می اندیشید، ولی درباره شیعیان سختگیر بود و کتاب ضد شیعی شیخ احمد سرهندی را به عربی ترجمه کرد. خود او نیز کتابی به نام ازالة الخفاء بر ضد شیعه نوشت. با این حال، او به اهل بیت ارادت خاصی دارد و این را از پیشوایان نقشبندی خود به ارث برده است. وی امامیه، اسماعیلیه و معتزله را خارج از اسلام می دانست.
از نکاتی که در زندگی شاه ولی الله جالب توجه است این است که وی درمقابل حاکمیت استعمار و بیگانه اقدامی نکرد و بیشتر همّ خود را صرف مبارزه با هندوها و سیکها نمود. شاید دلیل این اقدام وی عدم دخالت کمپانی هند شرقی در حوزه شریعت اسلامی در دعاوی بود که هنوز در دادگستریها بر اساس اسلام حکم صادر می شد[16] به هر حال شاه ولی الله سرچشمه بسیاری از حرکتهای بنیادگرا، اهل حدیث، نوگرا و اصلاحی در هند است. [17]
بعد از شاه ولی الله، از افراد مؤثر در حیات فکری مسلمانان هند، در اواخر سده هیجده و اوائل سده نوزدهم میلادی، شاه عبدالعزیز است.اوهمچون پدرش بانوشتن کتاب تحفه اثنی عشریه به اختلافات شیعه و سنی دامن زد. میرحامد حسین، عبقات الانوار را در رد این کتاب نوشته است. شاه عبدالعزیز به خاطر اینکه کمپانی هند شرقی در کلیه دعاوی تعاریف خود را جایگزین شریعت نموده بود،[18] هند را سرزمین کفار و دارالحرب اعلام کرد، ولی همکاری با انگلیسیان را به شرط اینکه به گناه کبیره نینجامد جایز دانست.[19]
ادامه دهنده راه عبدالعزیز کسی جز شاگرد وفادار و مریدش سید احمد بارلی یا بریلوی[20] نبود که درمبارزه با استعمار پیر تلاشها کرد. او قائل به پیروی از سنت محض و «طریقت سلف»بود. وی تقدیس بیش از حد پیامبران و اولیاء الله را که در نزد صوفیان مطرح بود، بدعت دانسته، مراسم تعزیه شیعیان را نیز کاری بدعت آمیز تلقی می نمود. وی با همراهی شاه اسماعیل دهلوی، نوه شاه ولی الله دهلوی و عبدالحی بن هبة الله، داماد شاه ولی الله، به تبلیغ آیین خود پرداخت. او سجده بر قبور و طلب حاجت از آنها و نذر و نیاز به اولیا و افراط در تعظیم مرشد را جایز نمی دانست و مخالف تفضیل علی(ع) و بزرگداشت امام حسین(ع) بود. وی آمیزش با هندوان را دلیل ورود بدعتها به اسلام می دانست. او هیچ گاه طریقه صوفیانه خود را رها نکرد و طریق انبیا و اولیا را مکمل یکدیگر می دانست.
افکار صوفیانه او مقداری اصلاح طلبانه بود و همین افکار، وی را از جهتی به وهابیت نزدیک و ازجهتی دور می ساخت. او وساطت اولیا را در انجام افعالی که تنها از خداوند بر می آید شرک می دانست. سید احمد سفر به اماکن مقدس هندو، شرکت درمراسم دینی آنان، مشاوره با برهمنها و توسل به طالع بینها را مردود می شمرد. همچنین او مروّج ازدواج مجدد بیوه زنان مسلمان بود؛ عملی که بر اثر معاشرت با هندوان در هند قبیح شمرده می شد.[21] او به عنوان یک مبلغ در اوتارپرادش، بیهارو بنگال در پی اصلاح اعمال مذهبی برآمد. وی در سالهای (1824ـ 1821م) به خاطر مخالفت با فتوای برخی علما مبنی بر عدم وجوب حج در شرایط فعلی، با چهارصد نفر ازیارانش به حج رفت و به هند بازگشت و اصلاحات خود را بر پایه اعتقاد به وحدانیت خدا و محو شرک و بدعت درقالب تصوف خانقاهی، نفی اعمال عبادی و عرفانی معمول مسلمین هند بر مبنای ایمان حقیقی به قرآن و سنت بنا نهاد و در پی اعاده اسلام راستین برآمد. وی شدیداً با حاکمیت سیکها و بیگانگان مخالف بود.
سید احمد به رغم مخالفتهای بسیار سرداران افغانی، افراد قبایل پشتونها[22] در پاکستان و افغانستان را وحدت بخشید و در سال 1827م با لقب امام و امیرالمؤمنین به حاکمان آسیای مرکزی نامه نوشت که خلافت وی را بپذیرند و در این زمان به جنگ باسیکها وارد شد. وی درسال 1831م/1246ق درجنگ بالاکوت، ناحیه ای درنزدیکی مرز افغانستان و کشمیر، کشته شد. بعد از شهادت وی جنبش او با نام طریقه محمدی به راه خود ادامه داد. [23] بعد ازمرگ سید احمد عده ای از مریدان وی، او را مهدی موعود دانسته،گفتند وی زنده است و ظهورمجدد خواهد کرد. درباره حالات و مقامات وی کتابهای فراوانی نیز نوشته شده است.[24] گفتنی است که در اسناد بریتانیا همواره از پیروان سید احمد بارلی باعنوان وهابی یاد شده است. [25] در کتاب المهند علی المفند، سیر تطور مفهوم وهابیت در هند بیان شده و نویسنده چنین نگاشته است:
وهابیت در ابتدا در هند به کسانی اطلاق می شد که تقلید ائمه بزرگ اهل سنت را ترک گفته، خود از احادیث اجتهاد می کردند. سپس دامنه مفهومی آن توسعه یافت و بر هر کسی که به سنت عمل می کرد و امور مستحدثه را ترک می گفت غلبه یافت. در زمانی در بمبئی هر کسی که از سجده قبور اولیا و طواف آن منع می کرد وهابی نامیده می شد و گاهی به افرادی که حرمت ربا را متذکر می شدند وهابی می گفتند. زمانی نیز این مفهوم آن چنان گسترش یافت که نوعی سب و ناسزا بود؛ لذا هر کس در هند سنی حنفی بود، به عنوان فاسد العقیده به وهابیت متهم می شد[26].
سالها بعد از قیام سید احمد بریلوی و بر اثر اعمال عمال انگلیس همچون رسمیت یافتن زبان انگلیسی به جای زبان فارسی، تصرف موقوفات، تعطیلی مدارس دینی و ...، مردم هند ـ ازمسلمان و هندو و سیک ـ در سال 1857 م قیامی عمومی کردند که به وسیله انگلیسیها شدیداً سرکوب شد[27] و دهلی، مرکز فرهنگی مسلمانان و جایگاه اعقاب اکبر و اورنگ زیب، ویران گردید و بسیاری اعدام وتبعید شدند. شاعری اردو زبان در توصیف شهر دهلی بعد از سرکوب قیام توسط انگلیسیها می گوید: « در اینجا اقیانوس پهناوری از خون پیش روی من است. تنها خدا می داند که بعد از این چه ها خواهیم دید.» در سالهای 1858 و1859 م انگلیسیان به غیر از تخریب بسیاری از مساجد، هر مسلمان را مجبور می کردند که یک چهارم دارایی خود رابه استعمارگران بپردازد. در این زمان عده ای از علمای مسلمان ایالتهای شمال غربی هند، اعدام شدند و بعضی به حیدرآباد مهاجرت کردند. از آن جمله، حاجی امدادالله[28]، پدر معنوی مدرسه دارالعلوم، دیوبند هند را ترک گفت و برای همیشه در مکه سکنا گزید.
در واکنش به شکست قیام مردم هند در سال 1857 م، سه گرایش در بین مسلمانان هند به وجود آمد که یکی از آنها تأسیس مدرسه بنیادگرایانه به پیروی از شاه ولی الله و سید احمد بریلوی در دیوبند به دست مولانا محمد قاسم نانوتوی در سال 1867م/1283 ق بود. برنامه دیوبند ترکیبی از مطالعه علوم نقلی قرآن، حدیث، فقه و تفسیر مباحث عقلی منطق، فلسفه و کلام بود. تمام برنامه های دیوبند دارای گرایشی صوفیانه و منتسب به سلسله چشتیه بود که با مکتب اهل حدیث و فقه حنفی پیوستی ناگسستنی دارد. بسیاری از دانشجویان از سراسر هند، پاکستان، افغانستان، آسیای مرکزی، یمن، عربستان، چین و ایران در این مدرسه درس آموخته اند. در ظرف سی سال بعد از تأسیس مدرسه، نزدیک به چهل مدرسه وابسته به آن، بنیان نهاده شد که همه آنها برنامه آموزشی و استادان خود را از مدرسه دار العلوم دیوبند اخذ می کردند. محمود الحسن در تأسیس این مدارس نقش اساسی داشت و دیوبند مرکز جدیدی برای نشر اسلام در هند گردید.
یکی از امتیازات این مدرسه عدم وابستگی به خانواده مؤسسان بود. این مدرسه در دخل و خرج مستقل عمل می کرد و درآمد خود را نه از ثروتمندان بزرگ و نه از وقف، بلکه از جمع آوری اعانه سالانه جمع کثیری از مردم مسلمان به دست می آورد. دیوبند با نظام منظم درسی،انتشارات وسیع، شبکه گسترده مدارس وابسته و پشتیبانی سراسری، در پی اصلاح و نظام مند کردن اعتقادات و اعمال اسلامی برآمد. دیوبند در زمانی تأسیس شد که امید جامعه مسلمان هند از همه جا قطع شده بود و از این رو بسیار سریع حمایت مسلمانان هند رابه دست آورد. [29] علمای دیوبند به شدت باگرایش دوم که به علوم جدید توجه داشت و در رأس آن اصلاح طلبی همچون سرسید احمدخان بود، مخالفت می کردند.
سرسید احمدخان (1232ق/1817م ـ 1315ق/1898م) در احادیث کهن تشکیک می کرد، اسلام و طبیعت را یکی می دانست، اجماع رابه عنوان مستند شرعی رد می نمود و معجزه و تأثیر دعا را انکار می کرد. همچنین او قرآن را تفسیر به رأی می کرد به عقل بهای بسیار می داد. وی به تأسیس دانشگاه علیگره برای علوم جدید دست یازید که هدف اولیه آن مطالعات اسلامی با روش جدید بود. لذا علمای دیوبند که با این گونه برداشتها مخالف بودند، به نوشتن کتاب علیه آن و گسترش مدارس دیوبند دست زدند. وی معتقد بود یگانه راه اعاده حیثیت مسلمانان تجهیز به سلاح دانش غرب است.
بنیانگذاران دیوبند که عمیقاً تحت تأثیر شاه ولی الله دهلوی بودند، حنفیانی سختگیر بودند و در مبادی تعلیم و جزم اندیشی، بر عقاید و مذاهب کلامی اشاعره وماتریدیه مشی می کردندو مدرسه آنان تجدید حیات علوم کلامی در هند بود. از این رو، آنان دانشهای جدید را که سر سید احمدخان در دانشگاه علیگره اهتمام بسیاری به آنها داشت،[30] از مواد درسی خود حذف کردند و بیشتر با رویکردی حدیث گرایانه به کلام نظر نمودند. دانشهای عقلی قدیم در این مدرسه جایگاه خاص داشت و دوره ابتدایی در آن مدرسه ده ساله بود که بعداً به شش سال تقلیل یافت. متون درسی این مدرسه نیز 106 کتاب را در برمی گرفت.
در دوران محمود الحسن[31] که از نسل دوم استادان دیوبند بود. دیوبند اعتبار بین المللی یافت و بعد از الازهر درمرتبه دوم قرار گرفت و افرادی از جنوب آفریقا، کشورهای جنوب شرق آسیا، آسیای مرکزی، ایران و به خصوص افغانستان به دیوبند آمدند. محمود الحسن می کوشید شکاف بین دیوبند و دانشگاه علیگره راکم نماید. [32] تا این زمان گرایش اصلاحی نزدیک به اندیشه وهابیت در هند پر رنگ بود و غالب بزرگان مذکور بعضی از اعمال را بدعت آمیز و شرک آلود می دانستند.
در همین زمان، فردی به نام احمدرضا خان بریلوی[33] ظهور کرد که او هم اهل بریلی ـ بانس بریلی نه رای بریلی ـ بود. وی در آغاز به تحصیل پرداخت و سپس به حجاز سفر کرد و در آنجا به درس سید احمد زینی دحلانی، مخالف معروف وهابیان ومفتی شافعیان در مکه، رفت و به وسیله شیخ حسین بن صالح، وارد طریقه قادریه گردید. وی بعد از بازگشت به هند به تألیف و تدریس پرداخت و از سویی، از جمله مخالفان سرسخت سرسید احمدخان نوگرا شد و از طرف دیگر با وهابیان و علمای دیوبند که کم کم به وهابیان نزدیک شده بودند، بنای مخالفت نهاد. وی مخالف اتحاد با هندوان در مقابل حاکمیت انگلیس بود و از طرفی با انگلیس رفتاری خصمانه داشت. احمدرضا خان مخالف ابن تیمیه، محمدبن عبدالوهاب و مروجان فکر او مانند شاه اسماعیل دهلوی ـ نوه شاه ولی الله دهلوی ـ بود.[34] وی مکتبی ایجادکرد که رویکرد صوفیانه، به خصوص طریقه قادریه و شیعیانه، در آن نمود بسیار داشت. ما در ادامه مقاله به دیدگاههای وی خواهیم پرداخت. گفتنی است که بریلویها، وهابیان و دیوبندیه را کافر می دانستند و دیوبندیه نیز بریلویها را کافر می شمردند.